- جور کردن
- ستم کردن ظلم کردن، یکسان کردن یکنواخت گردانیدن چیزی را بدسته های شبیه و نظیر تقسیم کردن
معنی جور کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- جور کردن
- فراهم و آماده کردن، مرتب و هماهنگ کردن
- جور کردن ((کَ دَ))
- یکسان کردن، یکنواخت گردانیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بفاصله ای بعید فرستادن
فشار دادن، ظلم کردن ستم ورزیدن
بغلیان آمدن، اضطراب و بی تابی نمودن، شور و شوق نشان دادن
پر نمک بودن
مشورت کردن، کنکاش کردن، رای زدن
زور و قوه به کار بردن، ظلم و تعدی کردن
کنایه از در کاری یا مطلبی به دقت رسیدگی کردن
چیزی را در فاصلۀ دور قرار دادن، کسی را از خود راندن یا به محل دور فرستادن
کوشش تمام کردن و بنهایت چیزی رسیدن
نابینا ساختن اعماء
دفن کردن مرده را: نصر سیار برو اصل عمرو نماز کرده اندر سراپرده خویش گور کردش. یا به گور کردن، دفن کردن
شکار کردن
blenden
oślepiać
ослеплять
осліплювати
aveugler
accecare
verblinden
अंधा करना
membutakan
눈멀게 하다
目をくらます
kör etmek
kipofu
ทำให้ตาบอด